ای کاش نامت باران بود ان موقع تمام جهان دعا می کردند بیایی
این جمعه هم باران امد اما کسی صدایش را نشنید زیر این سقف های از جنس سنگ این پنجره های محکم این صدای های بلند صدا نمی رسد بخدا نمی رسد
هیش صدای چیست ؟ تو هم میشنوی ؟ گویی صدای دلنشین باران است اشک هایی که از دل اسمان به زمین می ریزند انگاری خدا این جمعه دلش حسابی پر است اصلا میدانی چه می گویم باران یعنی نقطه چین خط خدا ...
می گویند باران که می بارد بوی خاک بلند می شود اما اینجا کنار من باران که می زند خاطره ها در ذهنم پر می زند اینجا باران که می بارد راه می افتم در خیابان بدون چتر و لباس گرم با اهنگ هایی که با صدای باران زیادی دلنشین میشوند انوقت است که من بغض میکنم و اسمان گریه
باران هر لحظه شدید تر میشود گه گاهی صدایش را میشنوم مثل اون زیبا می خندد ( ارشاره به صدای رعد و برق ) دلم میخواست الان زیر باران بروم اوخت به خدا بگویم خدایا خودت بشمار ببین من بیشتر می بارم یا اسمانت ... اما در این خانه های اپارتمای فقط می توانم بغض کنم و گریه
صدای قدم های محکمی در خیابان و جوانی که با حالی زار روی نیمکت نشسته ک گویی نفس های اخرش را می کشد و بعد از ان صدای افتادن شی فلزی و مایع سرخ رنگی که از دستانش سرازیر می شودو افتادن دانه های تسبیح مادری که فرزندش را می بیند اما چه دیدنی دیدن فرزند جوانش را غرق در خون در این باران تماشایی است و یا صدای نفس های بلند کودکی که میخواد نفس بکشد اما اما نمیداند این نفس های اخرش است و بلاخره کلمه ای به نام سین را طا الف نون شکستش میدهد
در این میان صدای هر چیزی شنیده شد به جز صدای شکستن قلب یک فرشته به نام مادر
نظرات شما عزیزان: